"Sibesabz" means Green Apple in Farsi.

Saturday, November 14, 2009

امّی - محمود درویش - My Mother - Mahmoud Darwish

In this post I translated one of the most emotional poems which have ever written named “My Mother” by Mahmoud Darwish (13 March 1941 – 9 August 2008) , the Palestinian poet laureate.
امّی

أحِنّ ُ الى خبز امي
وقهوة امي
ولمسة امي
وتكبر فيّ الطفولة
يوما على صدر يوم

واعشق عمري لأني اذا متّ
اخجل من دمع امي

خذيني اذا عدت يوما
وشاحا لهدبك
وغطي عظامي بعشب
تعمّد من طهر كعبك
وشدي وثاقي
بخصلة شعر
بخيط يلوّح في ذيل ثوبك

عساني اصير الها
الها اصير
اذا ما لمست قرارة قلبك

ضعيني ، اذا مارجعت
وقودا بتنور نارك
وحبل غسيل على سطح دارك
لأني فقدت الوقوف
بدون صلاة نهارك

هرمت ، فردّي نجوم الطفولة
حتى اشارك
صغار العصافير
درب الرجوع
لعش انتظارك

Mahmoud Darwish

translated into English:
My Mother
I yearn for my mother's bread
My mother's coffee
And my mother's touch
Childhood memories grow up in me
Day after day

I love my life because if I die
I will be ashamed of my mother’s tears

If I come back one day
Take me as a scarf for your eyelashes
And cover my bones with the grass
Baptized by your pure heels
And fasten my shroud
With a lock of your hair
With a thread hanging of the tail of your dress

I might become a God
Become a God
If I feel the depths of your heart

If I come back
Put me as wood in the fire of your furnace
As the clothesline on the roof of your house
Because I have forgotten how to stand on my own
Without your daily blessing

I am old, so give me back the stars of my childhood
Till I would join
The small swallows
On the way back
To your waiting nest

ترجمه به فارسی:
مادرم

دلم برای نان دست پخت مادرم تنگ شده
برای قهوه اش
برای نوازشش
خاطرات کودکی در من رشد می کند
هر روز

زندگی ام را دوست دارم زیرا اگر بمیرم
از اشک های مادرم شرمنده می شوم

اگر روزی برگشتم
مرا دستمال مژگانت کن
استخوان هایم را با علفی که
با گام های پاکت تطهیرشده بپوشان
بند کفنم را محکم کن
با حلقه ای از موهایت
با نخی که از پشت لباست بیرون می آید

شاید یک رب النوع بشوم
یک رب النوع بشوم
اگر اعماق قلبت را حس کنم

اگر برگشتم
مرا همچون هیزم تنورت قرار بده
همچون طناب رختشویی بر سقف خانه ات
زیرا من فراموش کرده ام چگونه روی پاهای خودم بایستم
بدون دعای خیر روزانه ی تو

من پیر شده ام، پس ستاره های کودکی ام را به من بازگردان
تا اینکه بپیوندم
به پرستوهای کوچکی
که در راه بازگشت
به آشیانه ی انتظار تو هستند



No comments:

Post a Comment