Today I want to present a famous Arab Poet. I've read many of his poems and I want to share this poem to all those interested to Arab poetry. I tried to translate it into both English and Persian.
Nizar Tawfiq Qabbani (21 March 1923 – 30 April 1998) was a Syrian diplomat, poet and publisher. His poetic style combines simplicity and elegance in exploring themes of love, eroticism, feminism, religion, and Arab nationalism. He is one of the most revered contemporary poets in the Arab world.
عيناكِ .. كنهريْ أحزانِ
نهريْ موسيقى حَمَلاني لوراء .. وراء الأزمانِ
نهري موسيقى قد ضاعا سيَّدتي .. ثم أضاعاني
الدمعُ الأسودُ .. فوقهما يتساقطُ أنغامَ بِيانِ
عيناك .. وتبغي .. وكحولي
والقدَحُ العاشرُ أعماني
وأنا في المقعد محترقٌ .. نيراني تاكلُ نيراني
أأقولُ أحبـــــــك .. ياقمري ؟
آه.. لو كان بإمكاني
فأنا لا أملك في الدنيا .. إلا عينيك وأحزاني
سُفُني في المرفأ باكيةٌ .. تتمزّقُ فوقَ الخُلـْجانِ
ومصيري الأصفرُ حطَّمني .. حطّمَ في صدري إيماني
أأسافرُ دوَنكِ .. لَيْلــكَتي ؟
ياظــلَّ اللهِ بأجفاني
ياصيفي الاخضرَ .. يا شمسي
يا أجملَ .. أجملَ ألواني
هل أرحلُ عنكِ .. وقصَّتُنا أحلى من عودة نَيْسـَانِ؟!
أحلى من زهرة غاردينيا .. في عُتْمة شَعْرِ إسباني؟!
يا حُبّي الأوحدَ .. لا تبكي .. فدموعُكِ تحفرُ وجداني
أنا لا أملك في الدنيا .. إلا عينيك وأحزاني
أأقول أحبك .. يا قَمَري
آه لو كانَ بإمكــاني
فأنا إنسانٌ مفقــــودٌ .. لا أعرف في الأرض مكاني
ضيَّعَني دربي .. ضيَّعَني
إسمي !! ضيَّعَني عنواني
تاریخي !! ما ليَ تاريخٌ .. إنّي نسْيانُ .. النِسْيانِ
أنّي مرساةٌ لا ترسو .. جُرْحٌ بملامح إنسانِ
ماذا أُعطيكِ ؟؟.. أجيبيني
قَلقَي ؟ إلحادي ؟ غَثَياني ؟
ماذا أعطيكِ .. سوى قَدَرٍ يرُقصُ في كفّ الشيطانِ
أنا ألفُ أحبـُّــكِ .. فأبتعدي عنّي .. عن ناري .. ودخاني
فأنا لا أملك في الدنيا .. إلا عينيك وأحزاني
translated into English:
River of Sorrow
Your eyes...are like two rivers of sorrow
Rivers of music that took me to beyond… beyond the time
Two rivers of music in which are lost, my lady… then they lost me
Black tears… over them like flowing rains
Your eyes… and my tobacco… and my alcohol
I'm blinded by the 10th glass
I'm burning in my seat… a fierce fire eating my fire
Shall I say I love you… my moon?
Ah… if only I could
I have nothing in the world… but your eyes and my sorrows
My ships weeping at the dock… breaking on the waves
And my gloomy destiny broke me… broke my faith of my heart
My lilac flower...shall I travel without you?
O’ God’s shadow in my eyes!
My green summer... my sun!
My most beautiful...beautiful colors
Shall I leave you when our story is sweeter than April's coming back?
Sweeter than a gardenia… in a dark gypsy hair?
My one love...don’t cry… your tears burn my deep
I have nothing in the world… but your eyes and my sorrows
Shall I say I love you… my moon?
Ah… if only I could
I am a lost man… who doesn't know his place on the earth
My track lost me… my name lost me
My address lost me
My history! I have no history… I am forgotten… forgotten
I am an anchor that doesn’t reach ground… a wound in the shape of a human
What shall I give you… answer me
My worries? my blasphemy? my sickness
What shall I give you… but an uncertain destiny which dances in the Satan’s hand?
I love you a thousand times … so stay away from me… from my burning fire… and smoking
Nizar Qabbani
ترجمه به فارسی:
رودخانه ی غمها
چشمانت... همچون دو رود خانه ی غم است
رودهایی از موسیقی که مرابا خود به ماورا بردند... ماورای زمان
دو رود موسیقی که گم شدند، بانوی من... و سپس مرا گم کردند
اشک های سیاه... در بالای آنها همچون باران فرو می ریزد
چشمهای تو... و دود و شراب من
ودهمین جام مرا کورکرده است
من در صندلی ام می سوزم... آتشی خشم آلود، آتش وجودم را می خورد
آیا ای ماه من... بگویم دوستت دارم ؟
آه... ای کاش می توانستم
در این دنیا چیزی ندارم ... جز چشمانت و غمهایم
کشتی هایم گریه کنان درلنگرگاه... بر روی امواج قطعه قطعه می شوند
و سر نوشت سیاهم... مرا را به هلاکت رسانده است... و ایمان قلبم را نابود کرده است
ای گل یاس من... آیا بدون تو سفر کنم ؟
ای سایه ی خدا در چشمانم!
ای تابستان سبزم... ای خورشید من!
ای زیباترینِ...زیباترینِ رنگهایم
آیا از پیش تو بروم... در حالی که داستان ما شیرین تر از باز گشت آوریل است؟!
و شیرین تر از گل گاردینیا (یاسمن)... در موی سیاه کولی؟!
گریه نکن ...ای عشق اوّلینم... اشکهایت، در عمق وجدانم رسوخ کرده است
در این دنیا چیزی ندارم ... جز چشمانت و غمهایم
آیا ای ماه من... بگویم دوستت دارم ؟
آه... ای کاش می توانستم
من انسانی گمشده هستم... که در این دنیا جایم را نمی شناسم
راهم مرا گم کرد... نامم مرا گم کرد...
مکانم مرا فراموش کرد
تاریخم! تاریخی ندارم... من فراموش شده هستم... فراموش شده
من لنگری هستم که لنگر نمی اندازد... زخمی به شکل انسان
چه چیزی به تو بدهم؟... جوابم ده
نگرانی ام؟ بی دینی ام؟ بیماری ام؟
چه چیزی به تو بدهم... جز سرنوشت نامعلومم که در دست شیطان می رقصد؟
من هزار بار دوستت دارم... پس دور شو
از من...از آتش و دود من
که من چیزی در این دنیا ندارم... جزچشمانت... وغمهایم
نهريْ موسيقى حَمَلاني لوراء .. وراء الأزمانِ
نهري موسيقى قد ضاعا سيَّدتي .. ثم أضاعاني
الدمعُ الأسودُ .. فوقهما يتساقطُ أنغامَ بِيانِ
عيناك .. وتبغي .. وكحولي
والقدَحُ العاشرُ أعماني
وأنا في المقعد محترقٌ .. نيراني تاكلُ نيراني
أأقولُ أحبـــــــك .. ياقمري ؟
آه.. لو كان بإمكاني
فأنا لا أملك في الدنيا .. إلا عينيك وأحزاني
سُفُني في المرفأ باكيةٌ .. تتمزّقُ فوقَ الخُلـْجانِ
ومصيري الأصفرُ حطَّمني .. حطّمَ في صدري إيماني
أأسافرُ دوَنكِ .. لَيْلــكَتي ؟
ياظــلَّ اللهِ بأجفاني
ياصيفي الاخضرَ .. يا شمسي
يا أجملَ .. أجملَ ألواني
هل أرحلُ عنكِ .. وقصَّتُنا أحلى من عودة نَيْسـَانِ؟!
أحلى من زهرة غاردينيا .. في عُتْمة شَعْرِ إسباني؟!
يا حُبّي الأوحدَ .. لا تبكي .. فدموعُكِ تحفرُ وجداني
أنا لا أملك في الدنيا .. إلا عينيك وأحزاني
أأقول أحبك .. يا قَمَري
آه لو كانَ بإمكــاني
فأنا إنسانٌ مفقــــودٌ .. لا أعرف في الأرض مكاني
ضيَّعَني دربي .. ضيَّعَني
إسمي !! ضيَّعَني عنواني
تاریخي !! ما ليَ تاريخٌ .. إنّي نسْيانُ .. النِسْيانِ
أنّي مرساةٌ لا ترسو .. جُرْحٌ بملامح إنسانِ
ماذا أُعطيكِ ؟؟.. أجيبيني
قَلقَي ؟ إلحادي ؟ غَثَياني ؟
ماذا أعطيكِ .. سوى قَدَرٍ يرُقصُ في كفّ الشيطانِ
أنا ألفُ أحبـُّــكِ .. فأبتعدي عنّي .. عن ناري .. ودخاني
فأنا لا أملك في الدنيا .. إلا عينيك وأحزاني
translated into English:
River of Sorrow
Your eyes...are like two rivers of sorrow
Rivers of music that took me to beyond… beyond the time
Two rivers of music in which are lost, my lady… then they lost me
Black tears… over them like flowing rains
Your eyes… and my tobacco… and my alcohol
I'm blinded by the 10th glass
I'm burning in my seat… a fierce fire eating my fire
Shall I say I love you… my moon?
Ah… if only I could
I have nothing in the world… but your eyes and my sorrows
My ships weeping at the dock… breaking on the waves
And my gloomy destiny broke me… broke my faith of my heart
My lilac flower...shall I travel without you?
O’ God’s shadow in my eyes!
My green summer... my sun!
My most beautiful...beautiful colors
Shall I leave you when our story is sweeter than April's coming back?
Sweeter than a gardenia… in a dark gypsy hair?
My one love...don’t cry… your tears burn my deep
I have nothing in the world… but your eyes and my sorrows
Shall I say I love you… my moon?
Ah… if only I could
I am a lost man… who doesn't know his place on the earth
My track lost me… my name lost me
My address lost me
My history! I have no history… I am forgotten… forgotten
I am an anchor that doesn’t reach ground… a wound in the shape of a human
What shall I give you… answer me
My worries? my blasphemy? my sickness
What shall I give you… but an uncertain destiny which dances in the Satan’s hand?
I love you a thousand times … so stay away from me… from my burning fire… and smoking
For I have nothing in the world… but your eyes…and my sorrows
ترجمه به فارسی:
رودخانه ی غمها
چشمانت... همچون دو رود خانه ی غم است
رودهایی از موسیقی که مرابا خود به ماورا بردند... ماورای زمان
دو رود موسیقی که گم شدند، بانوی من... و سپس مرا گم کردند
اشک های سیاه... در بالای آنها همچون باران فرو می ریزد
چشمهای تو... و دود و شراب من
ودهمین جام مرا کورکرده است
من در صندلی ام می سوزم... آتشی خشم آلود، آتش وجودم را می خورد
آیا ای ماه من... بگویم دوستت دارم ؟
آه... ای کاش می توانستم
در این دنیا چیزی ندارم ... جز چشمانت و غمهایم
کشتی هایم گریه کنان درلنگرگاه... بر روی امواج قطعه قطعه می شوند
و سر نوشت سیاهم... مرا را به هلاکت رسانده است... و ایمان قلبم را نابود کرده است
ای گل یاس من... آیا بدون تو سفر کنم ؟
ای سایه ی خدا در چشمانم!
ای تابستان سبزم... ای خورشید من!
ای زیباترینِ...زیباترینِ رنگهایم
آیا از پیش تو بروم... در حالی که داستان ما شیرین تر از باز گشت آوریل است؟!
و شیرین تر از گل گاردینیا (یاسمن)... در موی سیاه کولی؟!
گریه نکن ...ای عشق اوّلینم... اشکهایت، در عمق وجدانم رسوخ کرده است
در این دنیا چیزی ندارم ... جز چشمانت و غمهایم
آیا ای ماه من... بگویم دوستت دارم ؟
آه... ای کاش می توانستم
من انسانی گمشده هستم... که در این دنیا جایم را نمی شناسم
راهم مرا گم کرد... نامم مرا گم کرد...
مکانم مرا فراموش کرد
تاریخم! تاریخی ندارم... من فراموش شده هستم... فراموش شده
من لنگری هستم که لنگر نمی اندازد... زخمی به شکل انسان
چه چیزی به تو بدهم؟... جوابم ده
نگرانی ام؟ بی دینی ام؟ بیماری ام؟
چه چیزی به تو بدهم... جز سرنوشت نامعلومم که در دست شیطان می رقصد؟
من هزار بار دوستت دارم... پس دور شو
از من...از آتش و دود من
که من چیزی در این دنیا ندارم... جزچشمانت... وغمهایم

No comments:
Post a Comment